رمان «دفترچه یادداشت قرمز» اثر آنتوان لورن: خلاصه کتاب در وصف عشق نوجوانی و میانسالی
در رمان «دفترچه یادداشت قرمز»، «لور» زن ۴۰ سالهای است که در یک نیمه شب و به هنگام بازگشت از مهمانی دوستانه، درست جلوی درب منزلش با سرقت و ضرب و شتم مواجه میشود و کیف چرم ارغوانی اش را از دست میدهد و به ناچار شب را در هتل روبروی خانه میگذراند. صبح روز بعد مهماندار متوجه تاخیر او در تخلیه و تحویل اتاق میشود. وقتی به اتاقش سر می زند سر و بالش او را غرق در خون مییابد و او را به بیمارستان منتقل میکنند. لور به واسطه ضربهای که به سرش وارد شده در حالت کما به سر میبرد.
«لوران» مرد میانسال کتاب فروش که طبق عادت هر روز به سمت کافه میرود تا قهوه صبحانهاش را بخورد کیف را روی سطل آشغال میبیند و مجبور میشود برای یافتن صاحب آن؛ وسایل داخلش آن را بگردد. درحالیکه به واسطه تربیت خانوادگیاش از وارسی کیف احساس گناه میکند؛ آن را باز میکند و بوی چرم تازه و عطر زنانه در فضا میپیچد. در میان وسایل عجیب و متفاوت کیف دفترچه یادداشت قرمزی مییابد که صاحب کیف اتفاقات و احساسات خود را در آن نوشته است. «لوران» دفترچه یادداشت را درست مثل یک کتاب ممنوعه میخواند. حالا او بسیاری از احساسات و علایق زنی را که نمیشناسد میداند و احساس میکند که دری به روح او گشوده است. اشتیاق او برای یافتن صاحب کیف بیشتر میشود و درست مثل کارآگاهی نکتهسنج به دنبال نشانهها و سرنخهایی برای یافتن او میگردد.
خلاصه رمان «دفترچه یادداشت قرمز» اثر آنتاون لورن
رمان کوتاه «دفترچه یادداشت قرمز» نوشته «آنتوان لورن» با داستان جذاب و سبک خاص نویسنده، در کنار سادگی و جذابیت مقایسهای ضمنی بین عشق دوران میانسالی و عشق دوران نوجوانی دارد. لوران – مردی که کیف را یافته است – و سالهاست که از همسرش جدا شده دختری ۱۵-۱۶ ساله دارد که با مادرش زندگی میکند. او گهگاه برای خوردن شام یا وقتگذرانی نزد او میآید و لوران برای او سوپ مورد علاقهاش را میپزد. کلویی که دوران عجیبوغریب نوجوانی را میگذراند اداواطوار همسنهایش را دارد! ایمیلهایی که برای پدرش میفرستد بیشتر شبیه فرمانی از طرف معشوقهاش است:
موضوع ایمیل: دیدار با من!
سلام بر خدایگان باهوش کتابها
برنامه دوشنبه شب هنوز پابرجاست؟ راس ساعت ۶ در شی فرانسوا میتوانی من را ببینی. همان کافه که میزهایش را بیرون نزدیک لیسه میگذارد، سمت چپ جلوی آن درخت بزرگ و مجسمه. همان جایی که ماه پیش با هم ناهار خوردیم. یک میز رو به خیابان بگیر. درست در قسمت جلو. کت مشکیات را بپوش با پیراهن سفید؛ و آن جین آبی که شنبه پیش با هم خریدیم. بعد میتوانیم با هم شام بخوریم. چی میخواهی درست کنی؟ دلم پوت آو فو میخواهد.
میبوسمت
لوران که بیخبر از همه جاست حتا حدس هم نمیزند که کلویی میخواهد برای فرار از پیشنهادهای پیدرپی دوستی، او را دوستپسر خود جا بزند!
… کلویی گفت:
معرکه است. صندلیاش را به پدرش نزدیک تر کرد. خیلی خوشحالم که اینجا پیش همدیگهایم؛ و به شکل متظاهرانهای او را در آغوش کشید. لوران لبخند زنان گفت: من همیشه از بودن با تو خوشحال میشم. بهت افتخار میکنم.
دو دختر درست کنار میز آنها ایستادند. کلویی سرش را بلند کرد و به آنها نگاه کرد. دخترها در سکوت به او زل زدند و بعد به سمت لوران چرخیدند.
دختری که موهایش کوتاهتر بود با صدایی آرام و مغرورانه پرسید: شما پدر کلویی هستید. نه؟
در همان لحظه زیر میز پاشنه تیز چکمه جیر، پای راست لوران را له کرد. لوران خشکش زد. بعد یک درد ناگهانی حس کرد. چرخید تا به دخترش نگاه کند…
لوران بعدازاین ماجرا به یاد زمان خود میافتد و مشغول مقایسه آن با زمان حال در ذهنش میشود:
زمان او موبایل نبود و مجبور بودی با تلفن خانه زنگ بزنی. پسرها از دخترهای خوشگل وحشت داشتند و بدتر اینکه همیشه مجله … میخریدند و با چشمهای از حدقه بیرون زده فقط به عکس زنانی که در مجله چاپ میشد زل میزدند. هیچچیز شبیه الان نبود. همانطور که به دخترش گوش میداد داشت فکر میکرد که بهجز بهترین دوست کلویی، کارلن، بقیه دخترهای مدرسه مادهسگهای خودشیفتهای بودند که فقط درباره لاک حرف میزدند. اما پسرها، آنها فقط یک سری بیمار جامعهستیز بودند که تمام وقتشان را به تماشای فیلمهای مستهجن دز اینترنت میگذراندند و بعد به دخترها پیشنهاد میدادند.
اما با وجود صحنهای که در کافه به اجرا درآمده بود الان دیگر هیچکس جرات نمیکرد به کلویی پیشنهاد بدهد. کسی مزاحمش نمیشد. الان خبر همهجا پیچیده بود که او دوستپسری جذاب دارد که خیلی بزرگتر از خودش است. درواقع احتمالا تا الان این خبر در فیس بوک پخششده بود.
لوران در فرایند یافتن زن ناشناس، از دخترش که بهواسطه تربیت خاص او بسیار کتابخوان است راهنمایی میخواهد. کلویی خیلی حرفهای محتویات کیف زن را آنالیز میکند و سن او را حدود ۴۰ سال حدس میزند و با دیدن کتابی از نویسنده مشهور فرانسوی که به دست او امضا شده پدر را راهنمایی میکند تا نویسنده را بیابد و از او درباره صاحب کیف بپرسد. سر زدن به خشکشوییهای محل برای یافتن لباسی که قبض آن در کیف زن است و یافتن آن هم کمک چندانی به پیدا کردن صاحب کیف نمیکند. تا اینکه در یک جشن امضا کتاب، لوران متوجه میشود که دوست نویسندهاش به زبان هیروگلیف آشناست و به کمک او از نوشته روی جاکلیدی که در کیف زن بود آگاه میشود: لور والادیه
از تعریف بقیه رمان برای حفظ جذابیت آن برای خوانندگان احتمالی صرفنظر میکنم و به نکات مقایسهای میپردازم.
در بخشی از ماجرا لوران مجبور به نگهداری از گربه لور در منزل او میشود چون لور در حالت کما به سر میبرد. حضور غریب او در منزل لور جذابیت گناه گونهای دارد. چیزی که کنار آمدن با آن برایش چندان راحت نیست:
دنبال یک زن گشتن برای پس دادن کیفش یک چیز است، نشستن در کاناپهاش وقتیکه خودش نیست و گربهاش روی پایت لم داده یکچیز دیگر… احساس میکرد انگار دزدکی آنجاست یا انگار اصلا آنجا نیست! گاهی آدم انگار خود را در جاهای خاصی پیدا میکند که نمیتواند بفهمد دارد خیالپردازی میکند…
لوران که مرد باتجربه و بااخلاقی است درحالیکه بدون دیدن لور و با پا گذاشتن در زندگیاش شیفتهای او و فکر و احساس او شده، از سرک کشیدن در زندگیاش پشیمان است و به همین دلیل خود را از دیدن لور و آشنایی با خود واقعی او محروم میکند تا وجدان خود را بابت این تعرض ناخواسته آرام کند. او از به دست آوردن لور چشم میپوشد و تلاش میکند که با زندگی عادی خود کنار بیاید.
این بار لور که میداند مردی کیفش را یافته و چند روزی در آپارتمان او از گربهاش نگهداری کرده درصدد یافتن لور برمیآید…
در همین راستا مقاله «رمان «من او را دوست داشتم» اثر آنا گاوالدا: خلاصه کتاب» را مطالعه کنید.
درباره نویسنده:
رزا عطایی، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، مربی فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برگزیده کشوری دورههای مختلف جشنوارههای قصهگویی، مدرس قصهگویی و دورههای پرورش خلاقیت و بازی درمانی و نیز مربی کودکان با نیازهای ویژه است.
دیدگاه ها
7 دیدگاه
ممنون .عالی بود مثل همیشه.
ممنون از لطف و توجهتون . کتاب نکات ریز و ظریفی فراتر از اونچه در این نقد کوتاه اومده داره. اگه به اونها می پرداختم ممکن بود اصل داستان لو بره و مطالعه ی اون دیگه خیلی جذاب نباشه. اگه موفق به خوندن کتاب شدین امیدوارم ازش لذت ببرین.
عالی و عالی تر
خلاصه عالی و بررسی عالی تر
ممنون از محبتتون
خلاصه باید دریچه ای به کتاب باشه. در عین حال که گوشه ای از زیبایی های اونو نشون میده داستانو لو نده.
امیدوارم این خلاصه اینطور بوده باشه و در شما انگیزه ی مطالعه ی اونو بوجود ـآورده باشه.
عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما. عالی بود 🙌🏻
سپاس از نقد و تحلیل زیبا.به نظر میرسد کتاب موضوعات جذاب بیشتری داشته که بخاطر حجم بیشتر شاید قابل بیان نبوده.عالی بود.
دقیقا همینطوره دوست عزیز.این رمان در ظاهر کم حجم حاوی نکته ها و ریزه کاری های جذاب و دلچسبه که خوندنش رو به تمام عزیزان توصیه می کنم.
ممنون از توجهتون
ارسال دیدگاه